یک استکان خیال مصور



زندگی زیباست ، کو چشمی که زیبائی به بیند ؟
کو دل آگاهی که در هستی دلارائی به بیند ؟


صبحا تاج طلا را بر ستیغ کوه ، یابد
شب گل الماس را بر سقف مینائی به بیند

ریخت ساقی باده های گونه گون در جام هستی
غافل آنکو سِکر را در باده پیمائی به بیند

شکوه ها از بخت دارد بی خدا در بیکسی ها 
شادمان آنکو خدا را وقت تنهائی به بین
د

زشت بینان را بگو در دیده خود عیب جویند
زندگی زیباست کو چشمی که زیبائی به بیند ؟ 

--------------------

مهدی سهیلی


بارها زیرلب تکرار می کنم
انسان تا چند روزی فرصت دارد
نباید تنها با خاطراتش زندگی کند
آنچه گذشته است
مثل اینست که هیچگاه نبوده است


گذشته کمندی است
که گلوی روحم را می فشارد
وتوان رویا رویی با حال را
از من می گیرد
گذشته تنها وهم کسی است
که نزیسته است

آنچه را که پیش از این دیده ام

دیگرهیچ بحساب نمی آید


گذشته و آینده
واقعیت نیستند فقط
خیالات واهی زود گذرند
خود را باید از زمان برهانم
ودر حال زندگی کنم
چون جز این لحظه شگفت انگیز
زمان دیگری نیست.

--------------------

آلدا مرینی 


امروز دنیا را به دلخواهت رنگ کن
تابلوی رنگارنگ غروب خورشید را ببین
یک رنگ هم از خودت اضافه کن
مثل بچه ها ساده ، پاک و زلال
چشمهایت را ببند و یک قصه بساز
منصرف نشو ، می شود حسش کرد
کمی هم گرمی بپاش
دست های توی قلبت را سفت بگیر ، رهایش نکن
چون که برای عشق
زیباترین دلیل، بودن است
و حضورسلطنت تنهایی ات را ادامه بده
ادامه بده اما از پس انداز مهرت
برای همه تکه ای کنار بگذار
یک تبریک ، یک تلفن هزار امید است برای انسان

--------------------

جان یوجل

و درد

که این بار پیش از زخم آمده بود

آنقدر در خانه ماند

که خواهرم شد،

با چرک پرده ها

با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم

و تن دادیم

به تیک تاک عقربه هایی

که تکه تکه مان کردند

پس زندگی همین قدر بود؟

انگشت اشاره ای به دوردست؟

برفی که سال ها

بیاید و ننشیند؟

 

و عمر

که هر شب از دری مخفی می آید

با چاقویی کند


ماه

شاهد این تاریکی ست

و ماه

دهان زنی زیباست

که در چهارده شب

حرفش را کامل می کند


و ماهی سیاه کوچولو

که روزی از مویرگ های انگشتانم راه افتاده بود

حالا در شقیقه هایم می چرخد


در من صدای تبر می آید

آه ، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج

وقتی که چارفصل به دورم می رقصیدند

رفتارتان چقدر شبیهم بود


 در من فریادهای درختی ست

خسته از میوه های تکراری!

--------------------

گروس عبدالملکیان


برای آرزوهای محال خویش می‌گریم

اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم


شب دل کندنت می‌پرسم آیا بازمی‌گردی؟

جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می‌گریم


نمی‌دانم چرا اما به قدری دوستت دارم

که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم


اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی‌خوردم

ولی من بر شکست بی‌جدال خویش می‌گریم


به گِردم حلقه می‌بندند یاران و نمی‌دانند

که من چون شمع هرشب بر زوالِ "خویش" می‌گریم


نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما

به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم.

--------------------

فاضل نظری


پ ن : 
زنده ایم اما از این زنجی که نامش زندگی است . 

--------------------

فاضل نظری

نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد ؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد ؟

به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد ؟


سرای خانه بدوشی حصار عافیت اسـت
صبا به طایر بی آشیان چه خواهد کرد ؟

ز فیض ابر چــه حاصل گیاه سـوخته را ؟
شراب با مـن افسرده جان چه خواهد کرد ؟

مکن تلاش که نتوان گرفت دامن عمر
غبار بادیه با کاروان چه خــواهد کرد ؟

به باغ خلد نیاسود جان علوی ما
به حیرتم که در این خاکدان چه خواهد کرد ؟

صفای باده روشن ز جوش سـینه اوست
تو چاره ساز خودی آسمان چه خواهد کرد ؟

به من که از دو جهان فارغم به دولت عـشق
رهی ملامت اهل جهان چه خواهد کرد ؟

--------------------

رهی معیری

میان ِ آغوش های نا امن

دنبال ِ امنیّت می گردی!

کمی بایست

خود را در آغوش بکش

تا زمین

کمی آهسته تر بچرخد

تا سرگیجه ات

کمتر شود

شاید دیگر نیازی نباشد

خود را

به آغوش کسی بیاویزی


تو

هیچوقت

منتظر ِ خودت نبودی

و تا خود را در آغوش نکشی

آغوش ِ تو نیز

برای کسی امن نخواهد شد

کمی بایست

خود را در آغوش بکش.

--------------------

افشین یداللهی

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شب و سحر بدون عنوان ابزار آشپزی اپ لینک دبیرستان حضرت زینب(س)دوره اول چرام Nathaniel طراحی آشپزخانه صنعتی پزشک you movie چگونه استرس خود را کاهش دهیم و شادی بیشتر داشته باشیم